حکایت
25 دی 1397 توسط مريم تركاشوند
#حڪایتآمـــوزنده ✍بهلول هارون را در حمام دید و گــفت: به من یڪ دیـــنار بدهڪاری طلب خود را می خـــواهــم. ?هارون گـفت: اجازه بده از حمام خارج شوم من ڪه اینجا عـریانم و چــیزی ندارم بدهــم. ?بهلول گفت: در روز_قیامت هم این چـنین عریان و بی چیز خواهی بود… بیشتر »